فصل 10"اسمیت"درحالی که تو بزرگراه بین ماشینا مانور میدم، تقاضا میکنم:_پاهاتون باز کن!تو حاشیه بزرگراه هستم و تمرکز ندارم . باید الان خوشحال باشم و مراعاتشو بکنم. اما من توساده ترین حالت هم به باهم بودنمون نیاز دارم.براي یادآور اینکه مال منه و هیچ کس دیگه نمی تونه اونو ازم بگیره.وقتی کارم باهاش تمام بشه دیگه نیاز نیست به کسی بگم نورا مال منه. اون همه چیزم خواهدبود.وقتی نورا تعلل میکنه، خودم به سمتش کش میدم و حاشیه دامنشو میگیرم و به زور عقب هلمیدم._شورتت بیار بالا و بذار اونجاتو ببینم.لباي گوشتالوشو لیس میزنه و چشماش با نیاز میلرزه، اینجوري یادم میندازه وقتی من باهاشماینجوري دوستم داره.چطور نورا پرده بکارتشون به مدت طولانی از پسراي مدرسه نگه داشته؟ !اونا نمیدونستن چطوري باهاش رفتار کنن. من انجامش میدم و تنها کسیم که از این لذتبهرمنده.انگشتاي کوچیکش به دنبال حرکتش تو حاشیه ي شورتش به آرومی پایین میاد و پارچه نخیشورت ابیشو کنار میکشه. لب هاي درخشان و خیس واژنشو آشکار میکنم.می پرسم :_فکرمیکنی اول یه پسر ازم میزایی ؟ !لب هامو لیس می زنم و طعمشو میخوام. انگشتاش ناگهانی جمع میشه و فرمونو سخت تر میگیرم و درباره ش فکر می کنم در حالتیم که آلتم توي واژن باکره ش غرق میشه._من طعم و مزه تو میخوام.با دست دیگه ش به ظرافت اولین انگشتشو بین واژنش میبره و قبل از اینکه درش بیاره و به دهنمن بذاره کمی مالشش میده. با نیاز داشتنش میدرخشم و مثل گاو با بینیم بو میکشم و سعیمیکنم عطر و بوي واژنشو حس کنم.وقتی دهنمو باز میکنم، نورا اونو میذاره دهنم و ابشو بی صدا به سرعت میمکماجازه میدم یه کم ناله کنه.تقاضا میکنم:_بیشتر...و اون همونجور که میخوام مطیع انجام میده.این بار نورا از دو انگشت استفاده می کنه و کمی به کافه رمان خوش آمدید...
ادامه مطلبما را در سایت به کافه رمان خوش آمدید دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : novelcafee بازدید : 5521 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 21:39